اگر دیدید که استنباط من،از اصل «امامت» و اعتقاد به آن،با طرز تحلیلی که می کنم،و آن جوری که می فهمم؛در زندگی شخص معتقد به این اصل،و نیز جامعه ای که به این اصل اعتقاد دارد،تأثیر مثبت و سازنده و مترقّی دارد؛پس این استنباط،درست است،حقیقت دارد.و اگر استنباطی که ما از این اصل می کنیم و برای آن،پنجاه تا تئوری علمی هم از قول علما و جامعه شناسان و فلاسفهء قدیم و جدید هم داریم؛دیدیم که در زندگی ما اثر سازنده ای ندارد و در بینش و تفکر اجتماعی و بصیرت فکری ما تغییری نمی دهد،باید در درستی نظریه مان شک کنیم.
علی(ع) شخصیتی است که ملت ما به ایشان معتقد است.معتقد بودن به او، و یا دلبستگی و عشق و ایمان به فرزندش حسین(ع)،یک اصل است.می بینیم که:
ما به «حسین(ع)» معتقدیم؛اما زندگی مان از آخرتِ یزید هم بدتر است!آیا اعتقاد به رهبری «علی(ع)» و اعتقاد به نهضت«حسین(ع)»،فقط به درد شب اول قبر و سؤال و جواب آن جا می خورد؟و بعد که سرمان را داخل قبر گذاشتیم، و زندگی پس از این جهان را آغاز کردیم؛فرق بین ما و کسانی که اساسا به این اصل معتقد نیستند،پدیدار می شود؟یعنی اعتقاد به این اصل،نباید در زندگی دنیوی مان تأثیر قابل توجهی داشته باشد؟هرگز!
«من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی و اضلّ سبیلا»(سورهء اسراء آیه 72)« هر که اینجا کور باشد،در آخرت نیز کور است و بلکه گمراه تر است».پس امامت و ولایت،باید به درد این جا بخورد تا در آنجا هم نتیجه بدهد.
پس می بینیم که یک ملاک محکم و روشن،که همه می توانند به سادگی بفهمند و درک آن،فلسفه و کلام و فیزیک و سیمی نمی خواهد،در دست همه مان هست.و آن این که،اگر مسلمان هستیم،اگر شیعه هستیم و به اصول اسلامی یا شیعی معتقدیم،ولی این اصول در سرنوشت مان اثری نداشته،و چنان چه منکر هم باشیم،باز در وضع و مسئولیت و جبهه گیری های اجتماعی مان و زندگی فردی و جمعی مان فرقی ندارد،معلوم می شود که باید در نوعِ شناختی که از این اصول داریم،شک کنیم.زیرا همهء ما به این اصل،اعتقاد مشترک داریم که امکان ندارد یک ملتی مسلمان باشد و به رهبری «علی(ع)» و راه او معتقد باشد؛اما این اعتقاد،هیچ فایده ای در زندگی اش نداشته باشد.
بدیهی است که به قول حضرت عیسی(ع):
«هر درختی را،از ثمرش باید شناخت»
و ثمرات شجرهء اعتقادی ما،این نیست.پس بیائیم به جای این که به حل مشکلات ذهنی و کلامی- که غالبا خودمان آنها را می تراشیم - بپردازیم،از دید دیگری مسئله را مطرح کنیم.
بنابراین در مورد امام زمان(ع) بهتر است به جای این که این مسئله را طرح کنیم و با استدلال های ذهنی و شرح و بسط های کلامی و فلسفی و عرفانی و حتی فیزیک و فیزیولوژی جدید،اثبات کنیم که امام عصر(عج) کجا غیب شده و چگونه غیب شده و الان کجاست و چه جور زندگی می کند و چه می خورد و چه وضعی دارد،و غیب چیست و غایب شدن چگونه است و ...؛مسئله را به این شکل مطرح کنیم که اصولا اعتقاد یک فرد،یک گروه،یک ملت،به امام زمان(عج)،به موضوع انتظار و همچنین به اصل انقلاب آخرالزمان،چه ارزش هائی از نظر زندگی اجتماعی امروز دارد؟و مفاهیم و هدف هائی را که در این اصل اعتقادی هست،استخراج کنیم؛مسئولیت های خودمان را در برابر این عقیده و در عصر غیبت بفهمیم،بفهمانیم و به آنها عمل کنیم.
ادامه دارد...